زندگی کردن زنده بودن است life is live

یک دنیا مطلب برای زندگی خوب

زندگی کردن زنده بودن است life is live

یک دنیا مطلب برای زندگی خوب

قسمت دوم و سوم از یازده تا:پول جور کردنم(پرزنت کوئست یک هفته بعد

چون می خواستم ببینم اصلا می تونم یا نه و از شما چه پنهون می خواستم معرفت رفیقامم بسنجم به چند نفری رو زدم حتی وقتی پسر همسایمون گفت50تومان دارم بدم؟گفتم نه این خیلی کمه کارم رو راه نمیندازه اگر چه2هفته بعد رفتم گفتم بدش اصلا20تومان بده گفت خرج کردم(فرصت بود دیگه معطل کردم از دست رفت).خلاصه پشتم خیلی پهن بود زنگ زدم پسر عمم سعید که گفته بود تهران داره تو یه شرکت برق کار می کنه آخه فوق دیپلم برق بود گفت واسه چی می خوای اگرچه بهم گفته بودن نگو اما گفتم واسه نتورک مارکتینگ سعید گفت چه جالب  گفتم واسه چی گفت آخه اینجا خونه مجردی دارم دیگه ،5نفریم یکی از هم خونه گیام نتورک کار می کنه اسم شرکتش رو پرسیدم گفت نمی دونم اما دوستم رو خیلی قبولش دارم یکم راجع به شرکتمون پرسید گفت می دونی یه سری شرکت هرمی تو ایران زیاد شدن اما منم مثل تو اطلاعاتی راجع به کار ندارم واسه همین با دوستم صحبت کن اگه اون تایید کرد که شرکتتون واقعا کارش درسته پول که بهت قرض می دم هیچ من خودمم میشم اولین خریدت(البته اینا خلاصه ی چندین بار تماسمون بود).خلاصه با هم خونگی سعید صحبت کردم گفت بعد از اون با یه حرفه ای ترشم صحبت کردو بهم گفتن اسم شرکتمون کیا هست و همه چیز داریم از لوازم آرایشی تا محصولات سلامتی جدید و حتی بلیط هتل بعد بهم گفت اینجوری فایده نداره و باید پاشی بیای تهران سعیدهم قبلا اینو گفته بود گفتم نت شما چقد پول می خواد گفت من با50تومان اومدم تهران تو اصلا بدون پول بیا به سعید گفتم بابام پول نمی ده خودمم پول ندارم گفت بیا کرایه راهتم می دم خلاصه پنیری که به قول خودشون گذاشته بودن کاری شد و من به سمت تهران حرکت کردم(اولین سفری که تنهایی رفتم البت به غیر از اردوها)اونجا هم قرار بود سعید بیاد ترمینال دنبالم که نیومد تلفنی یادم داد تا سر خیابونشون رفتم(دروغها از همینجا شروع شد)خلاصه رفتیم اونجا هم تو هوم آفیسشون پرزنت شدم اونجا آقای معرف گفت سعید واسه چی گفت بیای تهران گفتم گفته بیا نتورک کار کن کاش می تونستم از قیافش عکس بگیرم چشاش4 تا  شد نگا سعید کرد نگا آپلاینش کرد گفت سعید گفته بیا نتورک کار کن گفتم آره اشکال داره گفت نه بعدا فهمیدم اینا اسم دروغ گویی رو گذاشتن پنیر گذاشن یکی می گفت به من گفتن بیا نمایدگی موبایل بگیر به اون یکی گفته بودن بیا نمایندگی یخچال بگیر به یکی دیگه زنگ زده بودن گفته بودن دارم شرکت میزنم بیا مشاوره بده خلاصه سرتون رو درد نیارم یکی شرکت برق و یکی دیگه شرکت کامپیوتری.بیشتر که دقت کردم بیشترشون یا اخراجی دانشگاه بودن یا ترک تحصیلی غیر از یکیشون که بهش می گفتن حاجی حاجی زاده و می گفتن مهندس برقه،یکی دیگه از نکات مشترکشون این بود که همه شهرستانی بودن(همه خراسانی بودن) و دیگه شهریشون مال پایین محله های مشهد بود.همشون یه جمله رو از حفظ کرده بودن و می گفتن اولین روزایی که اومده بودن اینجا و فهمیدن قضیه یه چیز دیگه است ناراحت ترین کس بودن اما بعد خوشحال ترین کس بود آقا جاتون خالی بعد معرفی گتن بریم تحقیق اینقد از این دفتر به اون دفتر رفتیم که شب مثل جنازه افتادم شایعه شده بود که پول در آرین سرهنگ فلانی گفته می خواد قانون خریدن سربازی برگرده 99% شون هنوز سربازی نرفته بودن حتی یه فیلمم نشونم دادن گفتن این حاجی فلانیه نگاه کردم گفتم این چند سالشه گفت 19 گفتم کی مکه رفته گفت اینجا به گنده هامون می گن حاجی این آقای 19 ساله 3 ماهه پرشیا خریده.یکی از جلسه هاشون هم رفتم که اتفاقا همین حاجی حاجی زاده صحبت کرد می گفتن مربی رزمیه و تو بیرجند مربی نمی دونم یه آدم مهمی بوده با ماکسیمای سفیدش هم اومد همچین اومد تو همه صلوات فرستادن که چشام 4 تا شد جاتون خالی چه دادایی می کشید حرفاشم که تموم شد همه یه یا زهرای بلند گفتن پسر جفت چشام قلوپی زد بیرون تو یکی از دفتراشونم رفتیم پیش یه سرهنگ بازنشسته(البته به گفته ی خودش)که می گفت با یکی از دوستام تو دادگاه صحبت کردم و گفته اگه اصولی کار کنین هیچکس کاری به کارتون نداره،خلاصه بعد 3روز تازه فهمیدم این کیا که بعد از چند روز شد کیو آی همون کوئست اینترنشنال یا گلد کوئسته.ما اینجا به همه می گیم برنامه 3 یا 4 ساله بریز اونجا چون گفتن فقط تو تهران می تونی کار کنی گفتم بیام مثل این پسره 3 ماهه بزنم بعد برم مشهد نگفتن بابا باید بالا سر تیمت باشی گفت آره اینم خوبه،و یه چیزی که خیلی برام جالب بود این بود که هر آبجکشنی که به سعید زدم می گفت از آقا محسن بپرس.راستی یه چیز جالب دیگه این بود که همه همو آقا صدا می زدن گفتم بابا رفیقین به اسم کوچیک بگو سعید چرا می گی آقا سعید گفت احترامه بر عکس اینجا که لیدرمونم به اسم کوچیک صدا می کنیم خلاصه به مجتبی نگفتم رفتم تهران واسه چی اما به سعید گفته بودم یه نت دیگه هم دیدم من اسکول رو بگو مونده بودم بین کوئست و کمپانی به این باحالی کدوم رو انتخاب کنم خلاصه چون امتحان داشتم سر4 روز برگشتم بالاخره بعد از کلی ور انداز گفتم خب اینو میشه تو شهر خودمون انجام داد پول لا اقل می دونم یک و دویست می خواد اما اونا می گفتن ما کمتر از7 یو وی کار نمی کنیم حالا 7 یووی یعنی چقد می گفت کسی ازتون پول خواست تو اگه خوشت اومده بیا آموزشات رو شروع کن(یاد داستان سینوهه افتادم می گفت برا این که پزشک شی باید بری تو معبد زندگی کنی چند ماه آموزش ببینی بعد از این که به یه کاهن تمام عیار تبدیلت کردن آموزشای پزشکی هم شروع می شد)اینا هم وقتی یه کوئستی تمام عیارت می کردن می گفتن حالا برو پول بیار که اون وقت اگه شده از زیر سنگم جور می کردی دیگه.محصولشم دیدم به درد سلامتیم می خوره اما تور مسافرتی رو می خوام چیکار(توری که از هر کدومشون پرسیم رفتین می گفت نه)اصلا نمی دونستم این تور وجود خارجی داره یا نه تازه اینجا هر چی خواسته بودم با مدرک درست نشونم داده بودن می گفت ما اسپانسر تیم ملی برزیلیم گفتم اسمتون رو رو لباسشون ندیدم گفت جام جهانی قبلی بوده و مدرکشون عکس یادگاری وی جی اسفاران رئیس کمپانیشون با رونالدینیو بود،گردن بند پاپ رو ما ضرب کردیم مدرک عکس یادگاری وی جی با پاپ و از مدلیش که تا دلت بخواد همش یه سی فایل10دقیقه ای در مورد نتورک دیدم و دیگه هر چی بود سخنرانی حلت و دکتر نبی و آزمندیان بود در صورتی که اینجا من بالای2 ساعت البته تا اون موقع مطلب در مورد نتورک و محصولات دیده بودم خلاصه اینجا رو انتخاب کردم و رفتم دنبال پور جور کردنش از آرایشگرم در خواست پول کردم تا رفیقی که چند سال ندیده بودمش حتی از4 تا برادر هر کدوم یه مقدار پول گرفتم و گفتم به بقیه نگی و رفتم سراق برادر بعدی900 جور کرده بودم که نشستم دم در تو پیاده رو و به مجتبی گفتم نمیشه هزار تومان دیگه هم نمیشه یکم فالو زد رفتم سراق بابام گفتم 300تا می خوام گفت واسه چی گفتم قضیه اینه بابام گفت بهت نمی دم بماند که می ری پول دوستات رو هم پس می دی کسی نیاد به من بگه پول دادم به ایمان می خوام نمی ده که من می گم ایمان نمی شناسم  مامانمم گفتن از این آشغالا بیاری خونه از پنجره پرت می کنم بیرون اما چون من خواستم  شد بدون1000 تومان که از بابام بگیرم البته مامانم یه رب سکه با2 تا سکه ی پارسیان داشت که واسه کمک داد فروختم نمی دونم چه جوری اما بالاخره شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد